94 :
یه جمله خوندم نوشته بودملتی که کتاب نخواند باید تمام تاریخ را تجربه کند.
من توی تمام سالهای مدرسم نمیگم بچه خیلی زرنگیبودمولی همیشه درسخون بودم شایداز بچهزرنگکلاس یکی دونمرهمعدلم کمتر میشد.تو سال کنکور خیلی تلاش کردم.همیشه تصور میکردم یک رشته خوب قبول میشم که بتونم حقوق بگیر باشم.مامانم همیشه وقتی باهام حرف میزد میکفت یکاری نکن مثل من بشی.مکه مامانم چش بود؟زحمت همه مارو کشیده بود حتی تابه الان داره زحمت خونواده رومیکشه.الانم باهام حرف میزد یکاری کن برای خودت.وقتی راجع به اینموضوع باهام صحبت میکنه احساس میکنم هیچینشدم احساس میکنم همه زحمتاشوهدردادم فکر میکنم آدم به دردنخوری ام.بین دوستام همونایی که درساشون هم سطح من بود پرستار شدن معلم شدن اونم بخاطر آزاده بودن پدرشون یا ایثارگر بودنشون.من چی؟تا دلممیخواد برم سمت یه آزمون استخدامی چیزی ناامید میشم.هرکسی قبول شده با سهمیه قبول شده.منم قبول شدم ولی حمایتمنکردنکه برم.وقتی درمورد اینموضوعکه ازخودتدرامدی نداری حرفمیزنه زیرگلومدردمیکنه بغضم میگیره.من خودم خیلی بفکرشم ولی دستم به هیچ جا بندنمیشه.نازگلم نمیتونم بذارم جایی برم توی خونه همنمیتونم کاری کنم استخدامی ام همش با سهمیه اس.چرا نمیذاره من حرف بزنم؟چرا حرف بقیه روباور میکنه؟یکی رفته بهش گفته اگه منمیرفتممدرسه غیرانتفاعی درس میدادم از یه معلمم درامدمبیشتر میشد!اخرشم استخدامم میکردن.پس چرا زهرا میگفت چندجا رفته غیرانتفاعی درس داده اخرشم پول نمیدادن اومده بیرون.چرا حرف بقیه روباورمیکنه؟آره من استرس میگیرم.الانم قهر کردگذاشت رفت اتاق.مگه تقصیر من بود؟دوستندارمارمناراحت بشه ولی وقتی حرف دلمم بهش میزنم میذاره میره میگه ادمنمیتونه دوکلوم حرف بزنه باهات!!!میدونم بخاطر من میگه ولی هیچ وقت طرز حرف زدنشو دوست نداشتم همیشه فکر میکنه بقیه زحمت کشیدن من نه بقول داداشم که سال کنکور مبکفت قبول نشی میگن درس نخونده هیچکس دیگه زحمتاتونمیبینه.