88 : مهمون
خیلیوقت بود که مادر شوهر نیومده بود خونمون خب وقتایی که خونه نبود من برادر و پدرشوهر و دعوت میکنم بههوای اینکه کسینیستغذا درست کنه.حداقل بتونم یهوعده میگم میان.ولی الان خیلی وقت بود بیچاره مادرشوهر نیومده بود خلاصه صبح پاشدم هم ناهارمونو گذاشتم هم شام گفتم من که دعوت کردم بذار برادرشوهرمم بگم خلاصه که امشب مهمون دارم.کارام الان تموم شد .خداروشکر ماها زیاد سخت نمیگیریمکه ژله باشه و سالاد باشه و.. هرچیتوخونه هست باهمونپذیرایی میکنیم . الانم پودر کاستر دارم پاشم یکم کاستردرست کنم این بهتره.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۳ ساعت 15:57 توسط گل بانو
|