42 : برنامه

وقتی یه زنی باید بفکر همه چی باشی ناهار شام حتی صبحانه.تمیز بودن خونه و نظافت خودت.واقعا وقتی صبح ها دیر بلند میشدم و ساعت ها توی گوشی بودم و گاهی اصلا احساس ضعفم نمیکردم و ناهارمو نمیخوردم اما الان بخاطر وجود شیرین عسل احساس مسئولیت میکنم و وقتی غذا نمیخورم بیحال میشم و ضعف میکنم.

باید سعی کنم صبح ها یک ساعت زود تر بیدار شم تا بتونم کارامو بکنم. راجع به ادامه تحصیلم خیلی فکر میکنم و دودلم ازینکه ادامه بدم یا نه.باید بشینم کاملا راجبش فکر کنم تمام جوانبو بسنجم.بعد تصمیم درست بگیرم.

باید طریقه درست کردن یه ساندویچ سرد رو یاد بگیرم تا شنبه برای ناهار خودم و همسر درست کنم چون کلا خونه نیستیم تا شب.برای شبم یه شام باید درست کنم بمونه تو یخچال تا اومدیم بخوریم.

41 : دست نیافتنی باش

یه تجربه خیلی مهم که تا به این سن رسیدم این بود که

هرچی دست نیافتنی تر باشی جذاب تری

هر چی غیر قابل دسترس تر باشی همه دوست دارند باهات باشند

ممظورم این نیست که گوشه نشین باشی اجتماعی نباشی مهمونی نری ولی باید بدونی هرجایی نری با هر کسی حشر و نشر نداشته باشی .باهر دوستی طرح رفاقت نریزی.به خودت و وقتت احترام قائل باشی .

این قانون برای همه زندگی صدق میکنه.چه وقتی بخوای با فامیل ارتباط داشته باشی ، چه وقتی بخوای وارد رابطه عاطفی بشی و....

اگه این قانون رو رعایت کنی به خودت احترام گذاشتی و حد و مرز برای خودت قائل شدی.و همه هم مجبورن به این قانون تو احترام بذارن.

40 : منو کتابو شیرین عسلم

اصلا آدم اجتماعی نیستم نه زیاد دوست دارم با دوست رفت و آمد کنم و نه زیاد دوست دارم با کسی تلفنی حتی چتی صحبت کنم.

جدیدا بیشتر کتاب میخونم و از بقیه فاصله گرفتم.حتی دوست ندارم گوشیمو بگیرم دستم.

جمعو دوست دارم ولی خیلی انرژی ازم‌میگیره ترجیح میدم خونه باهمسرم باشم.یا بیرون میریم باهم بریم.

اینکه کسی میاد منو قضاوت میکنه و میگه تنبلی هرچی تو میگی همون باید انجام بشه کینه ای هستی و و و... ناراحتم میکنه.نه که انتقاد پذیر نباشم ولی خودم هیچ وقت این صفت هارو تو روی کسی نگفتم.و دوستم ندارم باخودم اینطور رفتار بشه.

ولی همه آدم ها دقیقا همونی نیستن که تو دوست داری و باید انعطاف پذیر باشی.تا روابط اجتماعیتو حفظ کنی.

الان در سن ۲۷سالگی وقتی شیرین عسلم توی دلمه فهمیدم بهترین دوست آدم همون کتابه. اون آرامشی که کتاب بهم میده هیچی نمیده.وقتی بچه بودیم این‌جمله رو میشنیدم اصلا حس خوبی بهم نمیداد چون انگار مجبور بودم درس بخونم و وقتی برای مطالعه آزاد نمیذاشتم شاید بخاطر همین هیچ وقت به چشم دوست نگاهش نکردم.اما الان برعکس.

منو کتابو شیرین عسل مامان سه تایی شدیم دوست و رفیق همدیگه.

39 : بعضی حرفا مگو موندنش بهتره

امشب رفتیم خونه داداش ۲ شام. خوش گذشت اومدیم خونه و زدم تو گوگل ازین سوالای شناخت همسر بیاد بالا و بپرسیم از هم.چند تای اولو پرسیدیم و وقتی باقی سوالاتو دیدم اصلا ذهنم رفت بجایی که پرسیدن بعضی از این سوالا آدمارو نسبت بهم بدبین میکنه.یا اصلا بعضی حقایق ناگفته بمونن بهتره .من که چیز پنهونی نداشتم ازش تو اون سوالا راستشو گفتم ولی باعث شد من همش بفکر فرو برم نکنه اینجارو دروغ گفت! یا حتی اگه موردی بود که مهمم نبود من بدونم یا نه ولی راستشو میگفت من کلا نسبت بهش بدبین میشدم.

بخاطر همین امشب به این نتیجه رسیدم بعضی حرفا و بعضی احساسا بعضی خاطره ها بعضی کارا مگو بمونن بهتره. نه ک پنهون کاری کنی ولی مثلا بعضی چیزا اصلا اهمیت ندارن که همسرت راجبش بدونه.این برای ما اصلا پیش نیومده ها یه مثاله ک میزنم فکن تو ۱۰سال پیش با دوستت رفتی سر قرار با دوست پسر اون یا مثلا اصلا با کسی دوست بودی و...اینا چه اهمیتی دارن واقعا؟؟؟!!؟!جز اینکه شاید نسبت بهم بدبین شید

38 : واقعا فاز بعضیارو نمیفهمم

واقعا مخم هنگ کرده ازینکه هر روز میاد خونه اینا و حداقل ۲ساعت و نیم میشینه.و برام سواله که آیا با دوتا بچه آشپزی نمیکنه؟ناهار یا شام‌نمیذاره؟و از همه مهمتر س.خسته نمیشه ازینکه این همش میاد!من اگه خودم بودم راستش نمیتونستم تحمل کنم زیاد.دیگه هر رفت و آمدی اندازه و حد داره.مامانم یه دوستی داشت همیشه صبا ساعت ۱۰یا ۱۱میومد و فقط یک ساعت میشست و دقیقا سر ساعت پا میشد میگفت برا حاج آقا ناهار نذاشتم.اونم نه ۷روز هفته بیاد خونه ما براخودش برنامه داشت پیاده روی میرفت کاراشو میکرد دوروز شاید میومد تو هفته این شد که ۴۰ساله باهم رفیق صمیمی ان.

امروز چندتا کار دارم که از صبح که بیدار شدم یساعت فقط صبحانه خوردم از بس گشنم بود.باید برم حمام غسل بریزم.نماز بخونم.غذا بپزم حالا یا ماکارانی یا خورش کرفس.البته سالاد باید کنارش درست کنم. و یکمم خونه رو جمعو جور کنم.بنظرت چقدر وقت میبره؟

۱۲:۳۰تا ۱ یدونه پیاز بذارم تفت بخوره آروم ازونور برم خونه رو تمیز کنم.

۱تا۲خورش بار بذارم جا بیفته برنج خیس کنم.

۳برم حموم.

دیگه باید تا ۳کارامو کرده باشم که ۴.۳۰همسر میاد.

بریم که داشته باشیم😊

37 : یکمی گله

وقتی میای انقدر زحمت میکشی فسنجون درست میکنی یه عالمه گردو میریزی رب انار میریزی خب دوتیکه گوشت درست حسابی بریز توش نه که گردنو اضافه های مرغ حتی رونم توش نبود! واقعا اینارو نمیخوام به روش شوهرم بیارم دیگه.جالبه چرامن فسنجون درست کردنی خیلی به به و چه چه میکنه و میخوره و ولی واسه تورو نه!

زیادم اهل زنگ زدنو چت کردنو اینا نیستم چون دوست ندارم بقیه فکر کنن آویزونم یا از بیکاری بهشون پیام دادم.مثلا دوستم ع یا دختر.ع ز همیشه وقتایی که بیکارن پیام میدن میگن چخبر احوال نمیپرسی!!!!این قشنگ مشخصه طرف از بیکاریو بی عاری و گذروندن وقت خودش بهت پیام داده و یکمم کنجکاوی.وگرنه اصلا نمیخواد حال تورو بپرسه.رو این حساب نمیخوام یه مدت توی فضای مجازی آنلاین شم حتی استوریا رو هم با حالت روح میبینم همه فکنن فیلتر شکن ندارم🙂

احساس میکنم قبلا خیلی راحتتر همه چیو اینجا مینوشتم باعث شد وبمو حذف کنم.الان باز یه سری حرفا میمونه.....

این بالاسریم بچش مثل اسب یورتمه میره اصلا نمیتونم دودقیقه بکپم.

36 امشب شب قشنگی بود

امشب خیلی قشنگ بود برام چون خونمونو تحویل گرفتیم واقعا از ته دل شکر کردم رفتنی تو ماشین یه لحظه دستمو گذاشتم رو پیشونی شکر کردم به نیت سجده شکر.

واقعا از خدا ممنونم بخاطر همه این نعمتایی که بهم داده این حال خوبی که هر بار با یه اتفاقی بهم میده با رسیدن به عشقم با این حسی که دارم مامان میشم🥺 واقعا بغضی شدم

من همیشه تو خوشیا انگار بیشتر از خدا تشکر میکنم.امشب شب قشنگی بود ولی یجام ناراحت شدم بخاطر کسیکه خونه رو بما فروخته بود خودش رفته مستاجری.

از خدا میخوام همه کسایی که خونه ندارن بچه ندارن خدا بهشون خونه و بچه سالم عطا کنه.و این آقا و همسرش هم بتونن خونه بخرن یا بسازن به حق همین شبا و این حال خوب نصیب همه بشه

الهی آمین

35 نوشتن چک لیست برای کارا

واقعا نوشتن اینکه فردا چیکار کنی و برنامه بریزی خیلی کمک میکنه برای اینکه حس خوبی بخودت بگیری و کارات و زندگیت بیفتن روی روال

من اصلا دیشب همینطوری الکی واسه دل خودم‌نوشتم الان دیدم دستشویی رو شستم و جاروبرقی کشیدم خونرو جمع کردم و مونده حمومم. واقعا مرتب بودن خونه کلی به ادم انگیزه میده برای انجام بقیه کاراش اصلا فکرت باز میشه بشینی مطالعه کنی یا فکر کنی.

خلاصه نوشتن خیلی کمک میکنه بنظرم با برنامه بیای پیش بری خودتو ملزم کنی کارارو انجام بدی مطمئنا انجام نمیشه و بعد ی مدت خودتم دست میکشی از برنامه ریزی ولی همینطوری ک مینویسیا الکی الکی برنامتم بنویسی میبینی افتادی رو روال.

کارتنا تو پذیزایی بودن رو مخم بودن واقعا این دوسه هفته بخاطر همینا بود که نمیتونستم تمرکز کنم بی حوصله بودم چون از بی نظمی متنفرم.همرو جمع کردم‌تو اتاق و درشم بستم.

باید وسایلایی که مونده رو رو کاغذ بنویسم تا بدونم کارتن میخواد یا همون تو کیسه جمع کنم کافیه.

الانم گشنمه پاشم یچیزی بخورم برم‌حمام.

ولی یچیزیم بگم برم.خدایی زیادی مهمونی رفتن یا وقتی با کسی همسایه ای یا دوستی همش بری خونش همش بیاد واقعا خسته کنندس.الان همینا اگه فکرشونو روی یه کاری میبستن مطالعه میکردن حتی خیلی حالشون بهتر بود.یهو میان میشینن ۳ساعت اصلا نمیدونم چطور حوصلشون میگیره چی میگن!!!!مطمئنا حرفای منفی و ندارمو ...ازین حرفا زده میشه که ناخودآگاه رو زندگی هممون تاثیر میذاره

34 کارای فردا و....

نمیدونم چرا نوشته هام‌نمیرن تو قسمت وبلاگ های بروز شده.

امشب ۴تا کارتن دیگه جمع کردم کاسه ها ارکوپالا میوه خوری و یکم خورده ریزه. هرچی شکستنیارو جمع میکنیم باز هست.فردا به امید خدا خونه رو تحویل میگیریم. و باید واسه طراحی داخلیش یه فکر اساسی بکنم.

کارایی که باید فردا انجام بدم؟

  • مسواک و صبحانه
  • جارو برقی
  • حمام
  • دسته بندی کردن لباسایی که این‌مدت میپوشم و بااونایی که نمیپوشم.
  • شستن دستشویی

انگار هربار اینجا میخوام بنویسم معذبم برای اینکه قراره به یکی نشونش بدم!الانم همش استرس اینو دارم که چیزای خوب بنویسم با تیتر وبم بخونه چون اینجارو از اول به نیت بچه هام ساختم تا تجربیاتمو براشون بنویسم.

دلم یه پول کلان میخواد و یه شغل یه پولی که بتونم توی اسلامشهر یه خونه ۱۶۵متری با ۴تا خواب حتی المقدور دوبلکس بخریم.با یه ماشین شاسی بلند و یه ماشین روز برای خودم. دندونای همسرو کلا ایمپلنت کنیم و خودم بینیمو عمل کنم و پاهامو.

کلا اعتناد به نفسم زیر صفر شده انگار نمیتونم وقتی حرف میزنم دهنمو زیاد باز کنم‌ یا حتی موقع خندیدن راحت بخندم چون همش فک میکنم دندونایی که درست کردم سیاهیشون معلومه یکی نبود بگه اخه ادم حسابی ب دکترهومیگفتی با ماده سفید پرکنه خوب این کوفتیو. اصلا دوست ندارم نمیزخم به کسی باشه چون حش میکنم دماغم افتضاحه.

واقعا اینارو دارم اینجا مینویسم و خیلی ناراحتم بابتشون و دلم‌میخواست یه شغل داشتم تا به همشون میرسیدم

33

تصمیم گرفتم این دوره رو بگذرونم چون هر وقت آگهی استخدام‌میدیدم یا ازینور اونور بهم میگفتن که باید مدرکشو داشته باشی یجا سابقه کارم داشته باشی شاید بتونی استخدام بشی. فعلا ابن اولین استارت من برای معلم شدن شد تا ببینم خدا چی میخواد و انشاالله باید مدرک حوزه هم بگیرم‌ .

این روزا انقدر خسته میشم که دلم میخواد فقط دراز بکشم و بخوابم.انگار روتین مشخصی ندارم و اصلا حوصله آشپزی هم ندارم.دیشب هم کلی کنار جاده بالا آوردم هر چی خورده بودمو شکمم خالی خالی شد.

مامان جان خیلی بهت فکر میکنم که وقتی بیای اون دستای کوچولوتو ببینم چه حالی میشم؟