فردا کلاس دارم و امروز نازگلواوردیم خونه عمش فردا با مترو ازینجا برمکلاس.کسینبود نگهش داره مجبور شدم
همسر جان خر وپف میکنه دلممنمیاد بیدارش کنم بگم نکن واقعا از صبح با صدای بچه کلنجار میرم الانم اینطور .ولی بیدارش میکنم🫤🤦♀️
کلاسم داره تموم میشه و مثل اینکه یک جلسش مونده. و یک پیشنهاد دادم به استادمون گفتم یه کلاس دوخت بذارن همه کارارو زیر نظرش انجام بدم بقیه ام دوست داشتن بیان خلاصه واسه یک الی دوجلسه دومیلیون نفری دادیم.حالا تو گروه پیام داده بود که الگو هارو برش بزنید بیارید.ولی من نزدم چون میدونستم بقیه امنمیزنن کفتم چرا پارچرو الکی خراب کنم بعدشم پول کلاس دادیم از صفرتا صدش زیر نظرش باشه نه که همه کاراشو بکنیم بعد ببریم🫤دوخت ساده روکه خودمم میتونم
ای وای سجاف یادم رفته دربیارم اگه الان خونه خودمون بودم شاید سی دیشومیذاشتم میدیدم. صبح با اچ دی ام ای وصل کردم تیوی یعنی نازگل انقد رفت اومد دستشومیکوبیدرولبتاب خلاصه نذاشت اصلا ببینم فیلمو چیبه چیه. با بچه واقعا سخته خیلیم سخته.
شاید اگه برمیگشتم ده سال قبل به ازدواج اصلا ازهمون صفر فکرنمیکردم.اول باید به بجا میرسیدم بعد.الان بعد سالها سختی ودوری به عشقمرسیدم ولی حالا احساس ناکافی بودن میکنم احساس میکنم هیچینشدم احساس میکنم نمیتونم تنهایی از پس خودم بر بیام.
اون وقتا فقط بمن دیکته میکردن درس بخون درس بخون واقعانممیخونذم ولی تلاشام بی نتیجه میموند اصلا یکی نبود بگه اگه با درس یچی نشد حداقل یه هنری باشه یه راه دیگه یه چیز دیگه.چرا هیچ کس راهنماییم نکرد؟؟خیلی حسرت گذشتمو میخورم بخاطر همین نمیخوام نازگلوتک بعدی بار بیارم
میگن نباید با یه دست دوتا هندونه گرفت ولی من میگم آدمتاهجده سالگی باید به هر هنری هر کلاسی هر ورزشی هردرسی هرکتابی یه نوک بزنه تا بعدش راهشوراحتتر پیدا کنه.
قبلا دوست داشتم یه پیج بزنم ازین لوازمخونگیای جینگول باشه تو مایه انگلیش هومی.ولی نمیدونستم از کجا باید بخرم چون واقعا اینچیزا تکن.تااینکه امروز یه پیجی روکه چندساله داشتمش از همون اول ازدواجشون تاالان دیدم با شوهرش رفته چین و ازین چیزا میخره بیاره انلاین شاپ رابندازه.
کلا انگار فکر منو خونده بودن .ولی توی اینزندگی به ایننتیجه رسیدم اگه یه فکری داری مطمئن باش الان توهمین برهه خیلیا توهمون فکرن و میخوان انجامش بدن..
آخ چقد حرف داشتم....