46 : یه رب باخودم
از صبح که بیدار شدم یکم صورتمو پاکسازی کردم یعنی طوری روی بینیم سرسیاه زده بود که خیلی تابلو بود.گل ختمی گذاشتم روش تا یکم نرم شد و بعدش با میکرودرمم کلی آشغال از زیر پوستم کشیدم بیرون.البته فقط همین کار یه ۴۰دقیقه ای طول کشید و به کل صورتم نرسیدم.صبحدنه خوردم و بعدش یادم افتاد مرغایی که دیشب بخاطر اینکه مهمون داشتم پاک نکرده بودمو شستم گذاشتن فریزر.الانم تا ۱اومدم یکمی بخودم استراحت بدم میخوام ناهار سزار درست کنم.فقط سیر و خردل و باگت ندارم که میرم میخرم.
عصرم وقت دکتر دارم.
برای شام چی کنم؟شاید نونو ماست خوردیم.نمیدونم.
اما از دیشب یکم بگم یکم کاش یاد بگیریم وقتی کسی باهامون حرف میزنه حتی اگه از هم صحبتی باهاش لذت نمیبریم یه کوچولو جوابشو بدیم یا اصلا تایید کنیم.یسری حرفا و رفتارا پیش میاد که حوصله گفتن به همسرو ندارم و چون برامم مهمنیست.اما مادرشوهرم خوب بلده برای هرچیزی تو ذوقی بزنه.هر کسی تو زندگیش سلیقه ای داره و اینو بارها خودش میگه بماچه هرکی یطوره قضاوت نکنیم.اما دیشب وقتی گفتمجامایعی که خریده بودمو جاریمم دوست داشت منم رفتم ازش خریدم براش برگشته چی بهم بگه خوبه؟؟؟میگه من که ازینا اصلا خوشمنمیاد...الان که به دیشب فکر میکنم میبینم من فقط نمیخواستم بدون دیالوگ باشیم و سر صحبتو باز کنم صمیمیت زیاد شه.ولی اشتباه میکردم.یا حتی بارها پیش اومده حرف زدم حتی جوابمو نمیده دوبار باید بهش بگم صداش کنم مثلا بگم هندونه تو بخور اصلا جواب نده من باشم شاید بگم میل ندارم ممنون یا یکمدیگه میخورم باشه میخورم.خلاصه خیلی جالبه این رفتارا
دیگه ناهار و شامو حتما باید بپزم نمیشه از زیرش شونه خالی کنم چون دیگه مسئولیت یک خونه بامنه.و بزودی نی نی نازمم میاد.قرار نیست کسی بیاد بهم کمک کنه خیلی کارارو باید خودم به عهده بگیرم.وقتی میبینم همسرم برای زندگی تلاش میکنه منم باید وقتی میاد خونه خوب ازش پذیرایی کنم.جواب محبتاشو با محبت بدم.با تلاش .
کارای خونه واقعا زیاده و وقتی میخوام برم دنبال علاقم تا یکمی یاد بگیرم اصلا وقت نمیکنم.یا بعضی وقتا انقد خوابممیاد که به هیچی جز خواب فکر نمیکنم.
ولی من تسلیمنمیشم و برنامه ریزی میکنم و تا بتونم انجامشون بدم.و مامان و همسر خوبی باشم.و خونمون همیشه با عشق و محبت بهمدیگه گرم بمونه