32

آزمایش غربالگری که یادم رفته بود انجام بدم رو انجام دادیم و بردیم نشون دکتر دادیم.خدارو شکر هزار بار شکر هیچ مشکلی نداشت.باخودم میگم تاالان که بچه خوبی بودی مهربون بودی با مامانیت زیاد مثل بقیه که تعریف میکنن بالانیاوردم.ولی حالت تهوع داشتم و تحمل میکردم.دیگه کم کم غذام باید درست کنم.و برگردم به زندگی عادی.الانم معلوم شده دختری یا پسری ولی هرچی که هستی من بخاطرت خدارو شکر میکنم و چون اصلا برام مهم نیست چی باشی فقط سالم باشی و صالح و درستکار و مایه سربلندی ما.

امروز با داداشم رفتیم توت چیدیم و اونجا انقدر توت خوردم که اصلا نتونتسم شام بخورم.حالت تهوعم دارم الان. اگه بشه یه سر بریم نمایشگاه کتابم خیلی خوب میشه.

31

سزارین یا طبیعی؟

ادامه نوشته

30

امروز به معنای واقعی کلمه خیلی خسته شدیم.همش توی ترافیک بودیم .منو بابا و مامانم باهم رفتیم دنبال همسر و ازونجام رفتیم مطب دکتر که اونجا فهمیدم غربالگری اول آزمایش خونم داشته که من حواسم نبوده انجامش بدم.خلاصه که همین امروز باهمه خستگی همسرم رفتیم آزمایشگاه نیلو و ازمایشمم دادم.للبته ناگفته نماند سهل انگاری ازخودم بود و من انداختم گردن دکتر همسرم کلی ناراحت بود حقم داشت خیلی خسته بود که دکتر چرا حواسش نبوده.

خداروشکر نی نی ما سالمه و بخاطرش خدارو هزاران بار شکر میکنم.اصلا جنسیتش برام مهم نیست دختر باشه یا پشر هیچ فرقی نداره.هم پسر هم دختر میتونه باعث سربلندی و افتخار خانوادش باشه.

29

ساعت ۱۲وقت سونوگرافی دارم این اولین غربالگری نی نی مونه .از خدا میخوام فقط سالم و سلامت باشی.سالم بدنیا بیای و سالم قد بکشی کنار منو پدرت.

یه حالیم دلم میخواد زود راه بیفتیم بریم نوبتم بشه برم داخل و ببینمت چقد بزرگ شدی سری اول که اندازه یه نخودم نبودی اصلا ببینم دختری یا پسری البته که برای من فرقی نمیکنه فقط سلامتیت برام مهمه.منی که تا ساعت ۱۱میخوابیدم امروز از ۶بیدارم

حالت تهوع شدیدی دارم و سکسکه هم میکنم.میل به صبحانه ندارم اما میترسم از گرسنگی و بیحالی بعدش.

امروز اگه دکترم مطب بود و همونجا میبردم جواب سونو رو نشونش میدادم خیلی عالی میشد. همه کارا تو یک روز انجام‌میشد .حالا باید دوباره فردا بریم مطب جواب سونو رو نشون بدم.

28

گذری بر امروز

ادامه نوشته

27

بنظرم بهترین مراقبه همون نمازه.از وقتی اومدی توی دلم انگار بیشتر دلم‌میخواد نماز بخونم.

امروز مامانمو اوردم دندونشو درست کرد.حالام‌نوبت همسره.خلاصه که از ۳تو مطب نشستم.وقتی اینطور بیکار یجا میشینم کلی حس بد بهم میده.

26

هر وقت دلگیر میشدم پیش خودم میگفتم خدایا کاش بیای منو بغل کنی تنها نمونم .اما الان احساس خوبی دارم و خوشحالم بخاطر همه نعمتایی که بهم دادی و دوست دادم بهت بگم میخوام بیام بغلت کنم محکم ماچت کنم بگم مرررسی بخاطر همه چی.سجده شکرم بجا آوردم.

یه فکرایی توی سرمه که به امید خدا میخوام اجراش کنم.تصمیم گرفتم امسال از مهر برم دروس حوزوی رو ادامه بدم.تاانشاالله بامدرکش درآزمون های استخدامی شرکت کنم.البته درحال حاضر هم میتونم با همین مدرکم شرکت کنم فقط باید گوش به زنگ باشم.پلن بعدی هم اینکه دوست دارم خیاطی رو اونقدر حرفه ای بشم که لباس خودم و بچمو خودم بدوزم.اصلا حس خوبی که چرخ خیاطی و دوخت بهم میده هیچی نمیده.

هر وقت میام خونه پدرم با کوله باری از تجربه برمیگردم.که باخانواده همسرم خوب باشم و بهشون احترام بذارم.وقتی رفتار و حرف های زنداداشمو میبینم میفهمم که چقدر این کارا اشتباهه آدم ارزش خودشو پایین میاره.شاید عشق پایدار نباشه و بعد ازمدتی از بین بره اما اگه احترام کنار عشق باشه هیچوقت نمیذاره عشق بینتون کم شه. حتما این درسو آویزه گوشم میکنم که بابام امروز بهم گفت باخونواده همسرت خوب باش احترامشونو بگیر.