156:درحال حاضر…
درحال حاضر دلم میخواست توی اتاقم توی دانشگاه مورد علاقم توی خوابگاه بودم و مثل حالا که خیلی ناراحتم روز بود و میزدم بیرون فقط پیاده میرفتم.اینقدر پیاده پیاده پیاده راه میرفتم تاااااا اخرین ذره ناراحتی از توی جونم درمیومد بیرون.
من همیشه اینطور موقعا با رانندگی و پیاده روی یکم بهتر میشم....
حالا یهموقع دیگه داستان امروزو مینویسم.
داستان پدر و مادر سمی!نمیدونم باید راجبش فکر کنم ،شاید من اشتباه کردم...!
+ نوشته شده در یکشنبه دوم آذر ۱۴۰۴ ساعت 21:51 توسط گل بانو
|